سرّ الهی بین خالــق و پیامـبرش
حقیقت محمدیه(ص)، کبریت احمر، فیض مقدس، سدرة المنتهی، قاب قوسین؛ همه الفاظی است که اشاره به مقام معنوی و جایگاه حقیقی ختم المرسلین رحمه للعالمین محمد مصطفی(ص) دارد.
هوشنگ شکری - این مفاهیم که عالمی مافوق عقول طولیه ارضی و سمایی را به تصویر میکشد بالاترین مقامی است که مخلوق توانسته حائز آن گردد و تجلی تامه اشرف مخلوقاتی را به تماشاگه عالمیان گذارد که بیان قرآنی در وصف این مقام فخر عالمیان و یگانه دوران محمد بن عبدالله(ص) بدین گونه است:«و کان قاب قوسین او ادنی» و این همان جایگاهی است که «فاوحی الی عبدک ما اوحی» پس وحی کرد به بندهاش آنچه وحی نمود. که این فرمایش قرآنی مقامی را برای ختمی مآب(ص) متصور میگردد که به حق پای استدلالیان در آن چوبین بود و افهام را یارای پی بردن به کنه آن و اوهام را قدرت تصویر آن نیست و در آن جایگاه است که کثرتها مبدل به وحدت میگردد و آنجاست که یگانه بنده حضرت حق به اندازه دو کمان یا کمتر به خداوند سبحان و معشوق حقیقی نزدیک میگردد و در حقیقت به او میپیوندد و این جایگاهی است که فرشته مقرب الهی جبرییل (بهمن یا عقل اول) نتوانست در این مقام گام نهد و ختم المرسلین(ص) را بیش از این یار و همقدم باشد.
مولوی این صحنه را به زیبایی به تصویر میکشد و عجز جبرییل را از دخول در مقام محمدی نشان میدهد:
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
وز مقام جبرییل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیام
گفت رو رو من حریف تو نیام
باز گفت او را بیا ای پرده سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من
گر زنم پری بسوزد پر من
حضرت محمد(ص) را جایگاهی است که همه عالم بدو مینگرند و از او بهره میجویند و از دریچه نگاه او آفریدگار عالم را میبینند و از نور حقیقت وی روشنایی میگیرند، چه دیگر در آن مقام و مرتبت لفظ «محمد» در کار نیست و حضرتش محو پروردگار خویش است و بس.
خدا بود و از من نشانی نبود
اما در قاب قوسینان گفت و شنود بین خالق و مخلوق را نه گوشی شنیده و نه دیدهای دیده و نه جانی ادراک نموده که سری است الهی بین خالق و پیامبرش محمد(ص) «فاوحی الی عبدک ما اوحی».
چون مقام محمدی بالاتر از هر موجود و هر آفریده است و یکی از نشانههای خاتمیت نیز همین اکملیت و برتریت معنوی است نسبت به تمام ابنای بشر و بر اساس همین منزلت و مرتبت روحی است که حضرت ختمی مآب(ص) توانسته که قرآن را از آسمان قدر در سینه منور خویش محفوظ و جهت هدایت زمینیان به سوی معبود ازلی و حقیقی عرضه فرماید.
آیتالله عباسعلی کیوان قزوینی درباره مقام محمدی و ختم نبوت میفرمایند: «این است رحمه للعالمین بودن محمد(ص) که اگر این شخص در عالم جسم نبود خیلی از معانی از عالم روح به [عالم] جسم نمیآمد و از آن جمله است ظهور ولایت مطلقه در دوره نبوت این بزرگوار که هیچ پیغمبری نتوانست جذب ولایت مطلقه را از غیب به شهود مطلق نماید.»
این است که وجود مبارک محمدی رحمتی است برای عالمیان و خلقی عظیم برای نوع بشر تا به ودیعت ماند این سنت تا پایان دوران برای تمام هوشمندان بشریت و آزادگان عالم که در پی حقیقت میگردند که بعد از شناخت حقیقت سر بر آستانش سایند و از انوار مشعشع حقیقت محمدیه مستفیض گردند و همچون ستون حنانه از هجرش بنالند و در جوش و خروش باشند و عرض ادب بدان ساحت پاک نمایند تا از حقایق الهی ذرهای برایشان افاضه شده و آتش عشقشان را فرو نشاند بلکه از این فرونشاندن باز شوریدگی دگر در جانشان اندازد و از شهر علم خویش بهرهای نصیبشان گرداند. شاید زبان حال شیفتگان وادی معرفت و طالبان حقیقت اینچنین باشد که:
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجه کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما
به دری که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر به شاه نجف
به میخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
راز بگشا ای علی مرتضی (ع)
مثنوی معنوی که تجلی عرفان و حکمت مولانا و سرشار از معانی بدیع روحی و جذبات حضرت حق است، در مبانی روحی و معنوی بخصوص بیان حالات روحی بسیار عمیق و دقیق و در عین حال لطیف و رقیق جلوه می کند.
یکی از این بخش های مثنوی که سرشار از معانی بدیع و مفاهیم زیبا و متعالی روحانی است زمانی است که مولوی لب به مدح علی(ع) می گشاید.
کلام و لحن مولانا در سرایش این مدایح و مناقب بسیار جذاب و مشحون از رشحات و جذبات معنوی حضرت حق و تفضلات امیرالمومنین(ع) است.
جلال الدین بلخی وقتی از علی(ع) سخن به میان می آورد دیگر به هیچ چیز دیگر نمی اندیشد؛ چه در مثنوی بارها دیده می شود که مولانا سررشته سخن را رها کرده یاد شمس تبریزی می کند و دوباره بر سر سخن می آید، اما در ذکر مناقب علی(ع) دیگر شمس تبریز نیز فروغی ندارد.
مولوی داستان های بسیاری در مثنوی از حضرت امیر(ع) نقل می کند، اما زیباترین آنها داستانی است در دفتر اول که در آن به جریان نبرد حضرت(ع) با عمرو بن عبدود اشاره می کند؛ این داستان با این مطلع زیبا آغاز می شود.
از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان مطهر از دغل
داستان را مولوی به سیاق معمول و زیبای خویش با مفاهیم آسمانی پی می گیرد و اعمال زمینی را با تصویری روحانی و ملکوتی می نمایاند، اما به دور از ذکر تاریخی داستان، مولانا در سرایش این ابیات که گویی تحت تاثیر روحانیت مولی علی(ع) بوده با تمام وجود سر به آستان حضرتش می ساید و به علی(ع) پناه می برد که تفضلی کرده پرده به یکسو بیفکند و حقیقت آشکار شود. لحن مولانا در سرایش این ابیات جان انسان را می شوراند و همراه با خویش به بارگاه علوی می کشاند.
ای علی که جمله عقل و دیده ای / شمه ای واگو از آنچه دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد / آب علمت خاک ما را پاک کرد
مولوی زبان استغاثه آغاز می کند و از ساحت علوی می خواهد که اسرار ربانی را که جان پاکش مملو از آن است بازگشاید و سالک راه حقیقت را التفاطی کند و او را از شراب کبریایی سیراب گرداند.
باز گو ای باز عرش خوش شکار / تا چه دیدی این زمان از کردگار
اما دیگر تاب و توان مولوی نیز به سر می آید و پیمانه سر به مهر وی لبریز می گردد و آن هنگام که اسرار تفضلات علوی بر جان خویش را آشکارا بر زبان خامه جاری می سازد.
راز بگشا ای علی مرتضی / ای پس از سوء القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچه عقلت یافته است / یا بگویم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت چون داری نهان / می فشانی نور چون مه بی زبان
و از آن جهت که مولوی رشحات معنوی تابیده بر وجود خویش را برای همه انسان ها آرزو دارد که این امر آرزوی هر آزاده ای است، از آن ساحت پاک می خواهد تا تمام ابنای بشر را از این شعاع نورانی مستفیض و منور گرداند و این چنین بیان می دارد:
چون تو بابی آن مدینه علم را / چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب / تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد / بارگاه ما له کفوا احد
این ابیات مثنوی که به ژرفای تمام معانی شگرف آسمانی را بر صفحه کاغد منقوش می دارد مقام علوی را به تصویر می کشد و ابنای بشر را از تشعشعات معنوی حضرت و آثار و اثرات آن آگاه می کند.
درست است که این ابیات امیرالمومین(ع) را مخاطب می سازد؛ اما تذکری است بر ابنای انسان که با دیده باطن بنگرند و مقام والای عرفانی و روحانی علوی را بشناسند و سر بر آستان او سایند و دیدگاه های گهگاه متناقض تاریخی و علمی نارسا را ملاک حقیقت قرار ندهند بلکه از ورای تاریخ و اعمال خرد و کلان، حقیقت نفس الامری را ارجح و اصلح شمرند و با مولوی در عرض ادب به درگاه سرور فتیان عالم اینچنین همنوا گردند.
من غلام موج آن دریای نور / که چنین گوهر بر آرد در ظهور
حقيقت حسین (ع) به روایت مولانا
پرواز مرغ جان ورای عقل و نقل
هوشنگ شكري
وقايع زميني همواره از ديدگاه عرفا و اهل معني تعابيري آسماني دارند كه بايد با ديده باطن بدانها نگريست و از وراي اعمال و رفتار زميني منبع ملكوتي و قدسي آن را مد نظر قرار داد كه اين امر در مواردي كه عامل فعل مردي روحي و والا مرتبت است دقت بيشتري ميطلبد. مولانا خود از آن دست انسان هاست كه فعل ظاهري را با ديدي باطني مينگرد و از وراي تاريخ، مفاهيم معنوي رخداد را تبيين ميكند.
واقعه عاشورا يكي از اين نظرگاهها است كه مولوي نيز بدان نظر داشته و بر طريق معمول خويش بدان نگريسته است. در ديوان كبير مولانا جلالالدين بلخي با شوري زايد الوصف و حالي كه در آن ناظر به حقيقت باطني عاشورا است زبان به سرايش اشعار گشوده است. اين اشعار لطيف كه ارادت قلبي مولانا را به شهداي كربلا ميرساند با استغاثه او به ساحت قدسي ايشان شروع ميشود.
كجاييــد اي شهيدان خــدايي بلاجويان
دشت كربلايي
منظر مولوي در اين اشعار به گونهاي است كه روحانيت عاشوراييان را به تصوير ميكشد و مرغ جان وي نيز كه اين روحانيت را دريافته بيقرار در عالم معني به سوي نورانيت ايشان ميشتابد تا از رشحات اصحاب حسين(ع) بهرهمند گردد، وي شهداي كربلا را بدين گونه معرفي ميكند.
كجاييد اي سبك روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوايي
كجاييد اي شهان آسماني
بدانسته فلك را درگشايي
كجاييد اي ز جان و جا رهيده
كسي مر عقل را گويد كجايي
كجاييد اي در زندان شكسته
بداده وامداران را رهايي
كجاييد اي در مخزن گشاده
كجاييد اي نواي بينوايي
اين ابيات به قدري زلال، لطيف و رسا است كه نيازي به تفسير و تبيين ندارد چرا كه امري مبتني بر عقل معاش و دنياداري نيست كه با دلايل و براهين پيچيده منطقي اثبات گردد بلكه امر،امري معنوي است و رخدادي روحاني كه در آنجا حجاب انديشه دنياداران جايي ندارد و اين جايگاه آن جايي است كه مولوي ميگويد«گردن انديشه بزن».
معني فوق نشان ميدهد كه واقعه عاشورا كه در آن روحهاي بلند پرواز، قفسهاي تن را شكستند تا وراي عقل و نقل به حقيقتي كه به واسطه ولي كامل و امام زمانشان ادراك نموده بودند برسند و در اين ميان حسين(ع) واسطه فيض بود و نداي «هل من ناصر ينصرني» از براي اين بود كه اگر كسي ميخواهد در اين بزم الهي سهيم گردد و بهرهاي بردارد، لبيك گويد تا به واسطه اين امر ابواب ملكوت بر وي گشوده شود؛علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايند: «بابي از ابواب ملكوت اختصاص به سالار شهيدان(ع) دارد.»
از اين روست كه ياران حضرت بدانگونه جانفشاني و جانبازي مينمودند چه به واسطه نورانيتي كه ساطع بر آن مكان بود دلهاشان متوجه عالم غيب شده و ديده هاشان بيحجاب بر آسمان معنا مينگريست.
مولانا نيز با درك مقامات معنوي شهداي كربلا منزلت ايشان را بدينگونه به تصوير ميكشد:
در آن بحريد كين عالم كف اوست
زماني بيش داريد آشنايي
كف درياست صورتهاي عالم
ز كف بگذر اگر اهل صفايي
توجه مولوي به شهداي كربلا بدين جا ختم نميشود بلكه در مثنوي شريف نيز در دفتر ششم ذيل داستاني به اين واقعه اشاره دارد و در آنجا انتقادي نيز بركساني كه باطن عاشورا را ادراك ننموده وارد ميسازد.
در اين داستان شاعري اهل دل در روز عاشورا وارد حلب ميشود و مردم آنجا را در حال عزاداري ميبيند و از كم و كيف ماجرا سؤال ميكند كه با جواب تند ايشان مبني بر عدم فهم ماجرا توسط اغيار مواجه ميشود. شاعر در اين باره جوابي نغز بديشان ميدهد،مولانا از زبان شاعر اهل دل ميگويد:
خفته بوده ستيد تا اكنون شما
كه كنون جامه دريديت از عزا
پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان
زآنكه بد مرگي است اين خواب گران
روز مُلك است و گَش و شاهنشهي
گر تو يك ذره از ايشان آگهي
ورنهاي آگه برو بر خود گري
زآنكه در انكار نقل و محشري
اين نگاه معرفت شناسانه مولوي نوعي آسيب شناسي بر عزاداري شهداي كربلاست اگر بدون شناخت و معرفت حقيقي باشد چرا كه نظاره بر امري روحي بايد پيامدهاي معنوي نيز داشته باشد ورنه؛
بر دل و دين خرابت نوحه كن
كه نميبيني جز اين خاك كهن
اينگونه است كه عزاداري و شناخت واقعه عاشورا به قصد معرفت و كسب فيض از عالم غيب است كه مناط اعتبار عرفا بويژه مولوي در اين ابيات است پيامد آن نيز بايد ارتقاي معنوي و قرب به حقيقت باشد كه در اين صورت زمان و مكان نيز مدخليت نداشته
و تجلي «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» ميگردد.
اهل معني مرد اسرار منند
نويسنده: هوشنگ شكري
در قرن ششم هجري از كدكن نيشابور ستاره اي در آسمان علم و عرفان ايران زمين طلوع نمود، نام وي فريدالدين ابوحامد ابراهيم بن اسحق نيشابوري است.
از سال تولد و حتي زندگي اين عارف بلند آوازه اطلاعات دقيقي در دست نيست اما وي همانند پدر به شغل عطاري و دارو فروشي اشتغال داشته و از اين راه امرار معاش و به مردم كمك مي نموده است. در گذشته بسياري از عرفا و حكما براي امرار معاش و گذران زندگي و با هدف خدمت به خلق شغل طبابت را انتخاب مي كرده اند كه ابن سينا و عطار از آن جمله اند.
اين عارف ايراني در طول عمر با بركت خويش آثار گرانبهايي را از خويش به يادگار گذارده است. وي در آثار خويش كه به نظم و نثر تاليف نموده به زباني ساده و شيوا مباني عرفاني و سلوكي را عرضه داشته و به بيان مباني عاليه روحي و مدارج سلوكي پرداخته و رموز و كنايات بسياري را براي بيان اين مفاهيم بلند روحي به كار گرفته و در زي آن ها ابراز مطلب و موضوع نموده است تا آن مباني ره گشاي ديگر سالكان حق و حقيقت باشد.
آثار عطار و شيوايي كلام وي بيانگر عظمت و بلنداي روح اين عارف گرانقدر است؛ از جمله آثار وي منطق الطير يا همان مقامات طيور است كه به نظم نگارش يافته است. شيخ بزرگوار در اين كتاب داستان مرغاني را بيان مي كند كه با راهنمايي هدهد(هدهد در ديدگاه عرفاني همان استاد طريق است كه طالب را به سوي حقيقت راهنمايي و در اسفار سلوكي معاضدت مي نمايد) به قصد كوه قاف و ديدار سيمرغ عزيمت مي نمايند و در اين سفر پر خطر از هفت وادي عرفاني (سلوكي) عبور كرده و از خيل مرغان تنها سي مرغ مي توانند به قله قاف راه يابند و درآخر در مي يابند كه سيمرغ خود، اين سي مرغ است كه به مقام كاملان رسيده و آيينه سيمرغ گشته اند. اين داستان مشحون از معاني عرفاني عميق است كه با دقت در آن مي توان به عمق و ژرفاي كلام وي پي برد، براي مثال كوه قاف كه مقصد پرندگان است، از منظر عرفان همان جايگاه بلندي است كه از زمين و تعلقات مادي فاصله دارد و قله آن آشيانه كاملان و واصلان و سيمرغ صفتان است كه در عين حال بسيار صعب و سخت است رسيدن به آن مقام و مرتبت چنان كه خود وي مي فرمايد:
عشق بر سيمرغ جز افسانه نيست / زانكه عشقش كار هر مردانه نيست
وي در اسرار نامه كه ديگر اثر منظوم اوست به بيان مفاهيم حكمي مي پردازد و با زبان نغز خويش آن معاني را تشريح و معني مي كند و هريك را در قالب حكايتي مطرح مي نمايد، براي مثال درباره جان و تن و پيوند اين دو با هم چنين مي گويد:
مثال جان و تن خواهي زمن خواه / مثال كور و مفلوج است در راه
يعني جسم به كور و جان به افليج تعبير شده كه افليج برگردن كور نشسته و فرمان راه مي دهد و كور افليج را به مقصد مي رساند و مركب وي مي باشد(يعني روح بر مركب جسم نشسته و آن را هدايت مي نمايد و جسم نيز روح را براي رسيدن به مقصد و مقصود معاضد است) كه بياني است بسيار شيوا و رسا در ارتباط بين روح و جسم.
ادواردويچ برتلس درباره آثار عطار مي نويسد:
درباره متن منظومه هاي عطار بايد يادآور شويم كه شالوده آن ها را يك مطلب تشكيل مي دهد؛ باز نمودن راه عرفاني سالك مسلمان كه وجود او را عشق به دوست يگانه فرا گرفته و مرزهاي باريك شخصيت فردي را مي شكند تا در فناي كامل خويش به يگانه من بپيوندد.
مصيبت نامه، پند نامه و خسرو نامه نيز از ديگر آثار اين عارف ايراني است، اما آثار ديگري نيز به وي منتسب است از جمله هيلاج نامه، مظهر العجايب و... كه بعضاً صحت انتساب اين آثار را به عطار مورد ترديد قرار مي دهند.
٭ بيتي از منطق الطير عطار بدين شرح كه:
اهل صورت غرق گفتار منند/ اهل معني مرد اسرار منند
اين كتاب آرايش است ايام را/ خاص را داده نصيب و عام را
شرايط حيات سياسي امام حسن عسگري(ع)
نويسنده: هوشنگ شكري
امام حسن بن علي النقي الهادي(ع) در سال 232 ه. در مدينه ديده به جهان گشود و بعد از پدر در سن 22 سالگي عهده دار مقام ولايت كليه شد. در اين عصر (دوران امام يازدهم(ع)) ضعف و انحطاط بر دستگاه حكومت عباسي مستولي شده و آن تفاخر و مباهات درهم شكسته بود و از اقصي نقاط كشورهاي اسلامي مردم رنج ديده كه بعضاً شيعيان سردمداران آنان بودند سر بر آورده، علم طغيان مي افراشتند و در بعضي مناطق نام خليفه اسلامي از خطبه افتاده و حكام محلي فرمان مي راندند. از اين رو دستگاه حكومتي بر شيعيان و محبين اهل بيت(ع) بسيار سخت مي گرفتند و ايشان را تحت الحفظ نگه داشتند تا مبادا حضور ايشان در جامعه باعث ايجاد آشفتگي و تنشي عليه حكومت گردد. از اين رو از دوران امام نهم(ع) به بعد يعني از زمان امامت امام هادي(ع) آمد و شد مردم با ائمه كاسته شده و كمتر موفق به ديدار ايشان مي گشتند، چون ماموران خليفه در آشكارا و هم جاسوسان ايشان در خفا مراقب اعمال اهل بيت پيامبر(ص) بودند و اخبار ايشان پياپي به سمع خلفا مي رسيد.
البته دليل ديگري نيز براي اين عزلت گزيني ائمه ذكر نموده اند كه سبب اين امر آماده نمودن شيعيان براي غيبت مهدي موعود(ع) است كه ناديدن ائمه و شنيدن اخبار ايشان توسط اهل ثقه عادت مردم شده و نياز به ديدار حضوري كمتر شود.
از اين رو مصائب حضرت در دوران امامت روز افزون و فشار دستگاه حكومتي افزون تر مي گشت و ايشان در انجام امور مربوط به مسلمين و علي الخصوص شيعيان (علي الخصوص كساني كه به ديدار حضرت مي رفتند) و محبان دچار مشكلات فراواني مي شدند؛ اما اصلي ترين مسئله در خفقان آن دوران و مراقب ويژه دستگاه خلافت از امام يازدهم(ع) دانستن امر غيبت و ظهور آخرين فرد از دايره امامت بود كه بساط ظلم و جور طبق روايات مي بايد به دست يدالهي ايشان برچيده شود و اين موضوع خلافت عباسي را تحديد مي نمود. در همين رابطه در كتاب حجه بن الحسن العسگري(ع) تاليف فضل الله كمپاني آمده است:
علت مخفي بودن حمل و ولادت حضرت مهدي(ع) نيز اين بود كه خلفاي بني عباس برابر اخبار متواتر كه از رسول اكرم(ص) شنيده بودند كه امام دوازدهم مهدي موعود است و بساط حكومت ستمگران و جباران را برخواهد
چيد و عدل و داد را روي زمين گسترش خواهد داد لذا بازرسان و جاسوساني گماشته و خانه امام حسن عسگري(ع) را تحت نظر گرفته بودند و گاهي قابله هايي به دستور خليفه وقت(معتمد عباسي) بدون اجازه وارد خانه آن حضرت مي شدند و چيزي دستگيرشان نمي شد و خداي توانا حجت خود را از آنان محفوظ داشت»1.
آماده سازي شيعيان براي دوران غيبت
امام حسن عسگري(ع) به همين علت مجبور بودند طفل نورسيده را از ديدگان مردم پنهان دارند، چون ماموران خليفه عباسي(معتمد) و جاسوسان درباري مراقب احوال آل علي(ع) بوده و پي درپي گزارشاتي به دربار خليفه مي بردند به همين علت در نحوه تولد حضرت ذكر شده كه مانند مادر حضرت موسي(ع) آثار حمل در مادر گرامي ايشان ظاهر نبوده است و حكيمه خاتون (عمه مكرمه امام حسن عسگري(ع)) كه در زمان وضع حمل به عنوان قابله در منزل امام حضور داشته اين امر را تاييد و نقل نموده است. نيز در اثر همين فشارها، تهديدات و بيم جان كودك بود كه امام تولد فرزند گرامي خويش را پنهان مي داشتند و طفل را گاهي در سردابه خانه پنهان مي نمودند تا از وي خبر و اطلاعي بروز نكند و گهگاه به شيعيان و خواص خويش مسئله را آشكار مي ساختند.
حضرت پس از 28 سال زندگي در سراي خاكي و حدود شش سال امامت امت به زهر كين مسموم و جان سبكبار از حضيض خاك برشده به سراي قرب محبوب شتافت و با شهادت حضرت تاريخي نوين در اسلام و امر امامت به وقوع پيوست و تا به امروز نيز پيروان و شيعيان اهل بيت گوش هوش به زماني دوخته اند كه آخرين ذخيره الهي به امر يزدان پرده از چهره گشايد و عدل و داد و دهش را به وجود نواني خويش ساري و جاري سازد.
حكيم تبريزي
نويسنده: هوشنگ شكري
در آسمان فكري ايران زمين و از خطه آذربايجان دو يگانه درخشيدن گرفته اند كه با وجود پرفروغي و عظمت علمي و روحي كمتر مورد توجه اذهان بوده اند. يكي از اين بزرگان حكيم اشراقي ودود بن محمد تبريزي است (متعلق به بعد از 930 هـ . ق)، وجود اين نادره دوران بر بسياري از عرفا و دانشمندان پوشيده مانده و عده كمي با اين فرزانه آذربايجاني آشنايي دارند.
در مورد اين حكيم اشراقي آثار و اثرات چنداني در دست نيست، اما بنا بر شواهدي كه وجود دارد اين فيلسوف و عارف پاك نهاد عالم اسلام در قرن نهم هجري تفسير بلند بالاو عميقي بر الواح عماديه شيخ شهيد (شيخ شهاب الدين سهروردي صاحب كتب و رسالات گوناگون از جمله حكمه الاشراق، تلويحات، لغت موران، عقل سرخ، در كوي صوفيان و... و احياگر فلسفه و حكمت اشراقي اسلامي در خاك پاك ايران ) نگاشته و به واسطه اين تفسير بوده كه ما با نام ودود تبريزي برخورد مي كنيم و به ميزان معرفت و عمق وجودي علمي و عملي وي آگاهي مي يابيم. بعد از ورود اسلام، نحله هاي فكري اي در ايران به وجود آمد تا مباني معرفتي و معنوي الهي گونه اسلامي و قرآني را تطبيق كرده و ماحصل اين تلاش ها تا به امروز نيز پيدا و پنهان به روند خويش ادامه داده است. ودود تبريزي نيز از تربيت يافتگان چنين انديشه اي است و نمونه هاي بي شماري از اين نوع تعليم و تربيت از قرون و اعصار گذشته مي توان بر شمرد چنانچه بوعلي و ميرداماد و ميرفندرسكي، ملاصدرا و رجبعلي تبريزي و ملاعلي نوري و حكيم سبزواري نمونه هاي روشن از نتيجه چنين تلاشي هستند. از فحواي همين اثر يعني تفسير الواح عماديه، عمق و ژرفاي علمي و حكمي و تبحر وي در علوم عقلي آشكار مي شود و همچنين احاطه وي بر غوامض مذاهب ديگر از جمله عرفان مسيحيت و انجيل مكاشفات يوحنا معلوم و مشهود مي گردد.
فيلسوف شهير هانري كربن درباره وي مي نويسد: ودود تبريزي [در اثر خويش] خود را يك اشراقي كامل مي نماياند و با روشي كاملاويژه به توجيه اين مباحث [موضوعات مطرح در الواح عماديه سهروردي و توضيح ارتباط حكمت باستان ايران و اسلام مد نظر است] مي پردازد و ربط و تناسب آنها را به اثبات مي رساند.1
شخص ديگر كه از مدرسان پرآوازه مكتب اصفهان بوده، حكيم متاله رجبعلي تبريزي است كه از اعاظم فلاسفه و حكماي عهد صفوي و معاصر ملاصدراي شيرازي بوده است.وي از شاگردان برجسته عارف سترگ ميرفندرسكي بوده و تحت تاثير تفكرات عميق جناب مير قرار گرفته است.
رجبعلي تبريزي در عهد خويش بسيار مورد توجه و اقبال عام و خاص بوده چنان كه شاه عباس ثاني خود به ديدار وي مي شتافت؛ نكته قابل توجه نظريات اين حكيم و عارف عاليقدر در حوزه فلسفه است؛ وي با توجه به آموزه هاي استاد خويش و همچنين بهره گيري از باطن آيات و روايات اسلامي موضوع صفات حق تعالي را مطرح و آن را نه عين ذات، بلكه زائد بر آن قلمداد مي كند كه اين نوع نگرش به اسما و صفات حق تعالي نوعي تعارض و تقابل از لحاظ فكر فلسفي با مكتب صدراي شيرازي ايجاد كرده و بعضا نيز اين حكيم متاله نظريات ملاصدرا را رد مي كند، چه صدراي شيرازي صفات را عين ذات خداوند و نه زايد بر آن مي شمارد و نيز به اصالت وجود مي پردازد كه حكيم تبريزي بر خلاف وي به اصالت ماهيت تاكيد مي كند.
رجبعلي تبريزي در آراي خويش به انديشه هاي عرفاني و اشراقي نيز بذل توجه كرده و از آراي نوافلاطونيان و محي الدين عربي و انديشه هاي عرفاني استاد خويش كه داراي سلوك روحي ژرفي بوده بهره جسته و خود نيز در اين راه گام برداشته است.
در مقدمه كتاب الاصل الاصيل درباره آراي وي آمده:
ملارجبعلي خدا را مافوق هستي مي داند و اين تفكر برگرفته از افكار افلوطين درخصوص «واحد» است كه با بيان روايات كاملامطابقت دارد.
تعليمات و انديشه هاي ژرف اين حكيم الهي باعث جذب شاگردان بسياري در حوزه درسي وي شده كه بعد از استاد آثار و انديشه هاي وي را بسط و گسترش داده اند و از آن جمله مي توان به قاضي سعيد قمي (صاحب شرح بر توحيد صدوق) و... اشاره كرد كه هر يك از اين شاگردان در دوره هاي بعد از استادان بنام در حوزه فلسفه و الهيات به شمار مي روند.
اما از آثار وي كه حاصل سال ها رياضت و تفكر عميق در مباحث معرفت شناختي و مباني توحيدي و بواطن آيات و روايات اسلامي است مي توان از كتاب اثبات واجب، الاصل الاصيل يا اصول آصفيه نام برد كه در آنها سعي در به اثبات رسانيدن آراي خويش كرده است. همچنين حكيم داراي طبعي لطيف و ذوقي سرشار بوده و شعر نيز مي سروده و در اشعار خويش واحد تخلص مي كرده است. اشعار زير از اوست:
اي آن كه به راي توست راي همه كس / اي آن كه تويي مرا به جاي همه كس
در پاي تو افتاده ام دستم گير / كوتاه كن از ميانه پاي همه كس
از نوعـدوستي تا دگـرخـواهــي
نويسنده: بشرا شريعتي
امام علي (ع): انسان به هيچ زينتي، زيبا تر از جوانمردي آراسته نشده است
رگ هاي گردنش متورم مي شود، صورتش از شدت عصبانيت قرمز شده، دست هايش را با هيجان تكان مي دهد و با صداي بلند ناسزا مي گويد. دست كشتي گير تيم خود را مي گيرد و اجازه نمي دهد به تشك برگردد تا مسابقه ادامه پيدا كند. اصلاً يادش رفته كه براي چه پا به ميدان مسابقه گذاشته است. در گذشته نه چندان دور در اين سرزمين پهلواناني بودند كه در همين تشك كشتي، مسابقه مي دادند و چه مي باختند و چه مي بردند، هرگز فروتني و تواضع را فراموش نمي كردند اما با ديدن چنين صحنه هايي تمام آن چيزهايي كه از كشتي و كشتي گرفتن در ذهن داشتم، از جوانمردي گرفته تا راه و رسم پهلواني، دود مي شود و به هوا مي رود. چرا ميدان مسابقه ورزش ملي ما، كشتي، كه روزي عرصه اي براي عرضه پهلواني و جوانمردي بود، اينچنين ميداني براي عقده گشايي و نمايش غرور و خودخواهي شده است؟
ريشه تاريخي و كهن جوانمردي
فتوت در زبان عربي و جوانمردي در زبان پارسي واژه ها و صفاتي متعالي محسوب مي شوند كه درون جامعه رخ مي نمايد تا سياهي و چركي اعمالي چون ظلم و ستم را از بين ببرند. جوانمردي در جهان و بخصوص در ايران ريشه تاريخي و كهني دارد به گونه اي كه اصل اين جريان را به انديشه هاي باستاني آئين زرتشت نسبت مي دهند.
جوانمردي در طول تاريخ خود جرياني از فراز و نشيب ها را تجربه كرده است. گاهي جوانمردي را عياري مي گفتند كه سلاح برداشتند، گاهي اوقات جوانمردان را لات هايي نسبت مي دادند كه از اصول اخلاقي بهره اي نبرده اند و گاهي آنان را داراي صفات نيك و اهل فضل و فکر و عرفان مي دانستند. به هر حال جوانمردي و جوانمردان هم در تاريخ و ادبيات ايران و هم در واقعيت هاي اجتماعي حضوري قابل تامل دارند.
تاريخ كهن جوانمردي در ايران
هوشنگ شكري نويسنده كتاب «پهلواني و جوانمردي در ايران (از گذشته تا حال)» درباره تاريخچه جوانمردي در ايران مي گويد: طبق اسنادي كه وجود دارد، جوانمردي از دوران ميترايي در جامعه وجود داشته طوري كه در ايران باستان الهه اي به نام الهه پيمان و وفاداري داشتيم كه در يونان به آن هليوس مي گفتند.
تشريح مرام جوانمردان در فتوت نامه ها
وي ادامه مي دهد: در ايران هر طيف و صنفي دستورالعملي داشتند كه به آن «فتوت نامه» مي گفتند. اين فتوت نامه، قابوس و وظايف آنها در برابر جامعه و هم صنفان را تشريح مي كرده است. قديم ترين فتوت نامه متعلق به نجم الدين كاشاني است.
شكري اضافه مي كند: در اين فتوت نامه ها هفت ويژگي شامل راستي، وفاي به عهد، حق آب و نمك، ستاري يا پوشاندن عيب ها، مروت، گذشت، ايثار و قول دادن و وفاي به عهد تا پاي جان از اهميت بسياري برخوردار بوده است.
وي مي افزايد: حتي اين صفت نيك يعني جوانمردي در ادبيات ما نيز حضور چشمگيري داشته است به طور مثال عنصرالمعالي کيکاوس بن اسکندربن قابوس بن وشمگيربن زيار در كتاب خود قابوس نامه بابي تحت عنوان «فتوت» دارد. وي بيان مي دارد: جوانمردي يك فرهنگ والابوده كه از بالاترين تا خردترين لايه هاي جامعه به آن پايبند بوده اند.
جايگاه جوانمردان در جامعه
نويسنده كتاب «عياران (نينجاهاي ايراني)» درباره رده هاي اجتماعي جوانمردان در ايران باستان نيز مي گويد: سلحشوران يا مرد معنوي كه با دشمنان مي جنگيد در رده هاي بالاي اجتماعي طبقه جوانمردان قرار مي گرفت، عياران و طياران نيز در رده بعدي بودند اما در رده پائين اجتماعي جاهلان يا لات ها قرار داشتند. لوطي ها نيز جوانمرداني صاحب سبك بودند كه سير و سلوك مشخصي نداشتند و بيشتر آموزه هاي آنان خودجوش بود.
وي درباره جايگاه زنان در طبقه اجتماعي جوانمردان مي گويد: بانوان نيز مي توانستند در طريق فتوت قرار گيرند و داراي ويژگي هاي جوانمردي باشند اما نمي تواستند وارد حلقه هاي جوانمردي در جامعه شوند.
فتوت و جوانمردي در اسلام
جوانمردي همانطور كه گفته شد داراي تاريخچه طولاني است كه ريشه در باورها و آيين هاي كهن دارد. اما آيا اسلام نيز بر اين صفت تاكيد كرده است؟
بنا بر آن چيزي كه از روايات و احاديث به ما رسيده است، جوانمردي در اسلام از صفات نيك شمرده مي شود و جوانمردان در اسلام مورد تفقد واقع مي شدند. امام علي (ع) درباره جوانمردي مي فرمايند: «ما تزين الانسان بزينه اجمل من الفتوه» انسان به هيچ زينتي، زيباتر از جوانمردي آراسته نشده است. (غرر الحکم، ج 6، ص 96)
هوشنگ شكري درباره فتوت در آئين اسلام مي گويد: در قرآن كريم و در سوره كهف خداوند از اصحاب كهف به عنوان اصحاب يار و جوانمرد نام مي برد. حضرت يوشع، ابراهيم و يوسف عليهم السلام نيز در قرآن جوانمرد ناميده شده اند.
پيوستن پيامبر اسلام به پيمان جوانمردان
وي ادامه مي دهد: پيامبر گرامي اسلام (ص) هنگامي كه به سن بلوغ رسيدند، به پيماني تحت عنوان «حلف الفضول» يا پيمان جوانمردان پيوستند تا داد از مظلومان بستاند. مولاعلي (ع) هم سرسلسله فتوت شيعه هستند. به گواه تاريخ ايشان از جوانمردان روزگار خويش بوده اند و داستان ها و روايات بسياري از منش جوانمردي ايشان باقي مانده است.
در روايت از حضرت امام جعفر صادق(ع) نيز نقل شده است كه از جدش روايت کرده است كه رسول خدا(ص) فرمودند جوانمردي امت مرا 10 علامت است. گفتند اي رسول خدا آن علامت ها کدام است؟ فرمود: راستگويي و وفاي به عهد و اداي امانت و ترک دروغگويي و بخشودن بر يتيم و دستگيري سائل و بخشيدن آنچه رسيده است و بسياري احسان و خواندن مهمان و سرهمه آنها حيا است. (ابن معمار حنبلي، کتاب الفتوه، صص 3-132)
جوانمردي در جامعه امروز
در روزگاري نه چندان دور جواناني از تبار همان جوانمردان ايراني با تاسي از امامان خويش همچون سرور و سالار شهيدان امام حسين (ع) جان خويش را در طبق اخلاص گذاشتند و از سرزمين خويش با تمام توان دفاع كردند. آنان چنان شجاعانه جنگيدند كه داستان شجاعتشان به افسانه بيشتر شبيه است تا واقعيت! اما چه شده كه اين صفت نيك كه ريشه در تاريخ، مذهب، ادبيات و... جامعه ايراني دارد، به فربه گي ديروز رخ نمي نمايد.
چرا در برابر اتفاقات دردناك در كوچه و خيابان به جاي كمك و خيرخواهي تنها مي ايستيم و تماشا مي كنيم؟ ما را چه شده كه در روز روشن كمر به قتل جواني مي گيرند و ما تماشاچي مي شويم؟!
جوانمردي كرامت است
دكتر عباس محمدي اصل، جامعه شناس و عضو هيات علمي جامعه شناسي دانشگاه علامه طباطبايي در اين باره مي گويد: جوانمردي يك نوع كرامت است و جوانمرد كسي است كه نيازهاي ديگران را برطرف مي كند اما تاکيد بر ديگرخواهي بدون مرز نکشيدن ميان خودخواهي و خودپرستي باعث ايجاد مسئله مي شود. به قول سعدي؛ کرامت جوانمردي و نان دهي است / مقالات بيهوده طبل تهي است. وي ادامه مي دهد: در حقيقت از نوعدوستي به دگرخواهي مي رسيم كه اين راه جوانمردي است اما قدم اول در اين راه اين است كه ابتدا نيازهاي خود را برطرف كنيم. بدون اين كه نيازها و مشكلات خود را برطرف كنيم نمي توانيم مشكلات و نيازهاي ديگران را رفع كنيم.
جوانمردي بعدي تربيتي دارد
محمدي اصل اضافه مي كند: از سوي ديگر فصل متمايز انسان و حيوان همان جوانمردي است. سعدي در اين باره بيتي دارد كه مي گويد؛ آدمي فضل بر دگر حيوان/ به جوانمردي و ادب دارد. در واقع جوانمردي بعدي تربيتي و غيرغريزي دارد. اما انسان براي رسيدن به چنين بعدي به الگو نياز دارد در حالي كه به نظر مي رسد جامعه ما در بعضي از زمينه ها نتوانسته اين الگو را خلق و يا معرفي كند.
ارائه الگو براي نهادينه كردن خصلت جوانمردي
وي بيان مي دارد: ما براي الگوسازي از خصلت جوانمردي نتوانستيم از مكانيسم آموزشي جامعه استفاده كنيم بنابراين الگوي شخصيتي در عرصه هاي مختلف بويژه در ورزش و رسانه نداريم كه بتوانيم به مردم معرفي كنيم تا جوانمردي در جامعه كمرنگ نشود و از بين نرود. زماني مرحوم تختي در جامعه آن زمان ايران مظهر جوانمردي و فتوت بود اما هم اكنون كمتر مي توان شخصيتي را به عنوان مظهر و الگوي جوانمردي به جوانان معرفي كرد. اين جامعه شناس و استاد دانشگاه تصريح مي كند: بخشي از اين الگوسازي هم در تبادلات اجتماعي شكل مي گيرد. در واقع ارزش ها باعث ايجاد يا بازتوليد ارزش ها مي شود در حقيقت علم و ادب جوانمردي را آموزش مي دهد، علم همان ادب است و ادب از انسانيت ناشي مي شود. اما آموزش همين علم با مشكلاتي روبه رو است كه باعث شده عنصر جوانمردي نتواند از گذشته و از كتاب ها به جامعه اكنون برسد.
آينده جوانمردي در ايران
محمدي اصل درباره آينده وضعيت جوانمردي در جامعه ايراني مي گويد: اگر جامعه نيازهاي اعضاي خود را برآورده كند يعني افراد ببينند و حس كنند كه جامعه به آنان متعهد است و همچنين الگوهاي قوي آموزشي و تربيتي داشته باشيم تا مردم با پيشينه و تاريخ خود آشنا شود، بار ديگر جوانمردي به لايه هاي زيرين جامعه نفوذ مي كند و چنين مفهوم والايي دروني خواهد شد.
وي ادامه مي دهد: آن گاه شاهد خواهيم بود كه چگونه مردم در يك جامعه جوانمرد ديگر نسبت به وقايع و واقعيت هاي دردناك جامعه بي تفاوت نيستند بلكه خود به صحنه مي آيند و در مقابل چنين وقايعي مي ايستند و واكنش نشان مي دهند.
آرامش راستين مقدمه رسيدن «به سعادت كبريايي))
نويسنده: هوشنگ شكري
كسب آرامش و سعادت حقيقي در جوامع بشري آرزوي انسان هاي آزاده و مصلحان واقعي بوده؛ چنانچه پيشروان بشريت در خلق جامعه اي توام با آرامش و سعادت، همت ها كرده تا به آن آرمان يا جامعه آرماني برسند. در فرهنگ ايرانيان پيش از اسلام زردشت جامعه آرماني يا آرماستوش را پي ريزي كرد و بعد از اسلام فرهنگ و جامعه ايراني بر مبناي مدينئ النبي حضرت ختمي مآب(ص) و بنيان هاي فكري حضرت مولاعلي(ع) طرح و استوار گرديد.
در فرهنگ ما سعادت جامعه بر مبناي عدالت و دادگستري و ايمان و انسانيت و قرب و جوار رحمت حق و صداقت طرح شده و هر ايراني در حيات فردي و اجتماعي جوياي آرامش و رسيدن به سعادت تام و ازلي حق تعالي است.
علماي اخلاق و روانشناسي در تعريف آرامش و راه هاي رسيدن به آن متفق القول نيستند و در تعريف سعادت نيز نظريات متعددي را مطرح كرده اند.
آرامش توام با رسيدن به امنيت در شروح مختلف و خوي و خصال انساني و مردمي ممزوج با جوانمردي در فرهنگ ما پيشينه اي چند هزار ساله دارد كه فرهنگ اسلامي- ايراني در پي رسيدن به آن و ايجاد و ايجاب مدينه فاضله يا مدينه النبي به دست تواناي تتمه و جان عالم حضرت حجت(ع) است كه آرامش تام و سعادت حقيقي و فلاح راستين را به ارمغان خواهد آورد. اما هر ايراني با تكيه بر تعاليم معنوي و روحي ديني خود ضمن كسب آرامش دروني با اخلاق فاضله سعي در القاي آرامش به بطن جامعه را دارد و اين تفكر موجب حركت جامعه به سوي آرامش راستين و طهارت ظاهري و باطني جامعه خواهد بود، لذا فرهنگ اسلامي- ايراني با تاسي به قرآن كه تاييد رسل مرسل پيشين نيز هست و هم احاديث نبوي و اخبار ائمه به سوي كسب ملكات فاضله اخلاقي سوق يافته در نتيجه سعادت دنيوي و اخروي واقعي را در پيش روي اين فرهنگ گسترده است، وهم از اين رو است كه خرد و كلان ايراني از يكديگر توقع ايجاد امنيت و آرامش نسبت به هم را دارند و نيز در اين راه علماً و عملاً كوشا بوده تا جايي كه برهم زننده آرامش و امنيت حتي تنها يك نفر انگار كه تمامي آحاد جامعه تهديد شده لذا آن را بر نمي تابند.
در فرهنگ اسلامي- ايراني و جامعه آرماني آن، آرامش و سعادت فرد فرد جامعه تحت نظر و درايت متفكرين و انديشمندان و هدايتگران آن شكل گرفته و ايشان لوازم و زيرساختهاي متعدد مادي و معنوي را چنان مهيا مي كنند تا كوچكترين سستي و كژي در اين ساختارها به وجود نيايد، لذا پيوندهاي قوي و معنوي اسلامي و اصل اخوت ايراني و انساني ضامن بقا و دوام آرامش و سعادت در اين فرهنگ بوده است و در حقيقت ايجاد و ايجاب بستر آرامش و امنيت در فرهنگ اسلامي- ايراني ضامن بقاي اجتماعي و اقتصادي، سياسي و فرهنگ و... ايرانيان از گذشته تا به امروز شده است و جامعه اي كه طعم آرامش و آزادي و عدالت و دادگستري واقعي را ادراك و احساس نمايد به مرور به سوي محسوسات معنوي و روحاني بيشتر سوق يافته در نتيجه به فلاح كه قرب پروردگار بوده رهنمون مي شود و در كل مي توان گفت آرامش تام و راستين مقدمه رسيدن به فلاح و سعادت حضرت كبريايي است كه فرهنگ اسلامي- ايراني در رسيدن به آن همواره در تلاش و مجاهده بوده است، باشد كه دامن مقصود به فيض پاشي حضرت جانان نصيب ايران و ايراني از گذشته تا پايان كره زمين گردد.
خود بلي گفتي و بشنودي الست
مقصد عرفان عطار، غرقه گشتن و نيستي در يگانه معبود و پيوستن به اوست
نويسنده: هوشنگ شكري
فريدالدين عطار نيشابوري از عرفا و حكماي بلند آوازه تاريخ عرفاني ايران زمين است و سهم بسزايي در شكوفايي استعداد نهفته ايراني در عرصه سلوك آسماني را از جهت تدوين آثار ژرف و كم نظير به عهده دارد.
روح بلند و متعالي عطار، وي را جزو پيشگامان عرفان علمي و عملي به شمار آورده و سبب شده تاليفات وي چراغ راهي باشد براي پويندگان وادي معرفت كه از چشمه زلال انوار الهي كه بر دل و جان وي تابيده و رايحه باغ و بستان قرب الهي را به همراه دارد، بهره مند شوند.
اين عارف شوريده در آثار خويش كه به نظم و نثر تاليف شده است، كوشيده تا مباني معرفتي و سلوكي را به فراخور حال و مقام مطرح كند و پرده اي از رخسار حقيقت به كنار افكند و در حد امكان بيان معاني و مفاهيم نمايد.
آثار متعدد عطار هر كدام متضمن بيان موضوع و هدفي خاص است، براي نمونه منطق الطير وي كه شرح حال پرندگان و سفر آنها به راهنمايي هدهد است، نمايانگر عرفان عملي بوده كه گويي عطار خود هدهد داستان است كه به راهنمايي او، سي مرغ به قله كوه قاف و ديدار سيمرغ نايل مي شوند يا تذكره الاوليا شرح حال بزرگان طريقت و معرفت است كه در آن از احوال دروني ايشان به صورت رمز و اشاره نقل كرده و ياد ايشان را براي يادكرد ديگران ثبت و ضبط كرده است.
اما اثر ديگر وي كه نسبت به آثار ياد شده كمتر مورد توجه قرار گرفته، مصيبت نامه است، اين اثر گرانقدر از ارج و منزلتي والابرخوردار است و عطار در اين مجموعه سعي كرده تا عرفان علمي را به تصوير كشد و در قالب نظم، مفاهيم سلوكي و مباني علمي آن را مطرح كند كه براي فهم اين اثر چنان كه خود وي نيز متذكر شده است بايد از پاي تا سر همه گوش شد و حجاب هاي مادي را وقعي ننهاد تا مقصد و مقصود عطار را ادراك كرد.
گوش شو از پاي تا سر بي حجاب تا نهم بر تو اساس اين كتاب
و باز خاطر نشان مي كند اهل ظاهر را از اين اثر نفع و فهمي نيست چرا كه معاني باطني را بايد اهل باطن و ذوق، فهم نمايند و ظاهر بينان را از اين موهبت بهره اي نيست.
گر كسي را هست ظاهر اين گمان كاين سخن كژ مي رود همچون كمان
آن به ظاهر گوژ مي ماند و ليك هست در باطن به غايت نيك نيك
در اين اثر ارجمند كه گفته شد بيان عرفان علمي است، سعي شده تا سالك را پله پله با مباني فكري و معنوي آشنا كند و معاني را بشكافد و در اين راه عطار فكر سالك را با خود همراه مي كند و به ملاقات جبرئيل و ميكائيل و ديگر فرشتگان مقرب مي برد و نكاتي را از هر يك بيان مي دارد، سپس به ديدار پيامبران و نيز جن و انس و جماد و نبات و... مي كشاند و در قالب ديدار هريك موضوعي را بيان و مفهومي را آشكار مي كند و همچنين سالك را با خود به مقام عرش و كرسي و لوح و قلم مي كشاند و از مائده هاي آسماني، فكر و جان وي را متنعم مي گرداند و در مقاله چهلم كه آخرين سفر اين وادي است، سالك فكرت را به ديدار روح نايل مي گرداند كه بهتر است وصف اين امر را از زبان شيواي عطار دنبال كنيم.
سالك راحت طلب ريحان راه پيش روح آمد به صد دل روح خواه گفت :
اي عكسي ز خورشيد جمال پرتوي از آفتاب لايزال
هر چه در توحيد مطلق آمده است آن همه در تو محقق آمده است
چون بروني تو ز عقل و معرفت نه تو در شرح آيي و نه در صفت
نيست بالاي تو مخلوقي دگر نيست بيرون تو معشوقي دگر
شيخ نيشابور در اين ابيات به غايت عالي مقام انسانيت را يادآوري كرده و متذكر اين معني مي شود كه مقام روح و انساني كه حائز اين رتبه است، تجلي همان اشرف مخلوقاتي است كه بر سر زبان ها افتاده و در اين وادي است كه كمال انسانيت متجلي مي شود و توحيد حقيقي جلوه مي كند چنان كه مي گويد:
سالكان را آخرين منزل تويي صد جهان در صد جهان حاصل تويي
به نظر وي، اين مرحله اي است كه در آن، عبوديت حقيقي مي توان نمود و خداوند آفريدگار عالم را چنان كه بايد و نه چنان كه در خور است، بندگي كرد و در درياي بيكران حقيقت وي غرقه گشت و در اين امر مدام بود تا فاني گشت.
گرچه بسياري بگشتي پيش و پس در نهادت ره نبردي يك نفس
اين زمان كاينجا رسيدي فرد باش غرقه درياي من شو، مرد باش
چون در اين دريا شوي غرقه تمام هر زماني غرقه تر مي شو مدام
و اين غايتي است كه سالك پس از آن دم فرو بندد و مستغرق درياي معرفت گردد و از شراب ناب ازلي و ابدي هر دم جرعه اي بنوشد و بنوشاند و از خود بي خبر باشد و محو گردد و از سوختن وي خبري نيايد و كسي او را نيابد.
در تحير ماند و شُست از خويش دست پاك گشت ازخويش ودر گوشه نشست
گفت: اي جان چو بودي هرچه هست خود بلي گفتي و بشنودي الست
چيستي هنر متعالي
نويسنده: هوشنگ شكري
از ادوار کهن تا به امروز زيباترين و شگفت آور ترين آثار و اثرات هنر انساني از دامنه هاي وسيع و جوشان اعتقادي و معنوي آدمي به ظهور و بروز رسيده است که اين امر نشان از وجود سرچشمه لايزال و نهفته در باطن اين آثار و اثرات است، تا آدمي را در جهت ابراز آن خطِ سيرِ کمال، هم راهبري و هدايت نموده و هم فهم غايت آن سرچشمه را در آن اثر و يا هنر به قول عارفي «شاهد بازاري» نمايد تا آن هنرمند به واسطه هنرمعنوي خويش عرضه وجود نموده و با وجود تمامي محدوديت ها، گواه و شاهدي گردد بر تعالي فکر و عمل هنرمند و هنر متعالي او. هنگامي که هنرمندي پس از ساليان دراز از مرحله اي به مرحله ديگر گوي وار غلتيده و صيقلي شده و به مرور از تخصص و استادي هم، پا فراتر گذارده در اثر تجليات و افاضات سرچشمه لايزال هستي، نور در قلب و جانش پهن و پرتو افکن گرديده است، آثار و اثراتي که از دست چنين انسان فرهيخته اي عرضه وجود مي نمايد آن صنعت را مبدل به هنر و بويژه هنر متعالي و الهي گون مي کند (اگر هنر بدون امتزاج ذوق هنري و لطايف معنوي ارائه شود صرفاً اثري صنعتي خواهد بود نه هنري و به تبع آن پديد آورنده آن صنعتگر است نه هنرمند) و نشانه هاي اثرات چنين هنر و هنرمندي از ابعاد گوناگون زيبايي شناسي، روانشناسي، عرفاني و ... مملو خواهد بود. آثار و اثراتي که از صبغه هاي معنوي و متعالي تمدن بشر نشات گرفته و جزو باقيات و صالحات تمدن انساني است نشان از تجليات معنوي در ذي وجود هنرمندان و خالقان آن دارد تا اين امر نهفته و باطني آنان را رو به بالاسوق داده، کمال معنوي را در اثر هنري ايشان عرضه و شاهد بازاري نمايد و همان اثر با قدرت و قوت، تجليات معنوي الهي گونه را عرضه داشته و مستعدين را متحير و پويندگان و جويندگان مباني معرفتي در هنر معنوي را رو به سوي جانان و نيز تلاش و تکاپو براي رسيدن به مراتب عالي و مبدل شدن از صنعت به هنر متعالي مي نمايد.
زماني که هنرمند کاشيکار در مسجد کبود تبريز (فيروزه اسلام) در غايت کمال هنرمندي رنگ لاجوردي که جلوه اي از آسمان بي انتهاي معنوي است را با اسماء الله تلفيق نموده و چنان با ذوق و سليقه اي هنر دست خويش را در جهت معشوق حقيقي هدايت مي نمايد، آنچنان هنرنمايي مي کند که بعد از قرون و اعصار، انگشت حيرت بر دهان حتي عاملان و حاملان اين هنر و صنعت مي گذارد که بسي جاي تامل است، يا در امکنه معنوي ديگر مانند حرم امام معصوم(ع)، مسلمانان و شيعيان زيباترين تجلي هنر را در جهت وصول و قرب به سرچشمه لايزال هستي عرضه و هنر متعالي را جلوه گر مي نمايند.
در کل صنعتي که مبدل به هنر شده و به دست هنرمندي معنوي و معتقد به سرچشمه جوشان و لايزال هستي با آن مباني معنوي و الهي گونه پيوند خورد در جلوه گاه و حدود خويش شمه اي از هنر متعالي آدمي را در اذهان متجلي و بيننده را رو به بالاسوق مي دهد. حال اگر اين ذوق معنوي و افاضه الهي گونه بر اين قرار گيرد که در ذي وجود صنعتي و با روح صنعتگري هنرمند و صاحب ذوق عجين و حتي يکي شود، از ساخته دست آن صنعتگر هنرمند اثر و يا آثاري خلق مي شود که جلوه گاه هنر متعالي و معنوي و الهي گون شده و شاهد بازاري براي شمه اي در آن رخ نمايي نموده تا جلوه اي از بي کران جلوات حضرت حقيقت الوجود متجلي شده و در نظر آيد (لاتکرار في التجلي).
خط، مينياتور ونقاشي، مجسمه سازي، صحافي بويژه قرآن و نهج البلاغه، کاشي کاري، معماري و ... در صنعت ايراني و اسلامي نشانه اي از هنر متعالي و هنرمندان معنوي است که در طول قرون مختلف و در ذي مکاتب گوناگون جلوه گري و عرضه وجود نموده است.
فضيلت و اخلاق فاضله
نويسنده: هوشنگ شكري
آدمي براي بقا و ادامه حيات علاوه بر علوم و دانش مادي که زندگي خاکي و چند روزه دنيوي او را تسهيل مي کند، نياز به نيل به کمال و رهيافت ظاهري و باطني حقيقي نيز دارد، اين رهيافت را علما و فرزانگان علوم ديني و انساني به علم اخلاق تعبير کرده اند، اخلاقي که مبتني بر علم و عمل الهي گونه و انساني پايه گذاري شده و پيشروان اخلاق الهي و انساني انبياي مرسل که متصف به صفات الهي گونه بوده اند مي باشند لذا عده اي منشا علم اخلاق را پيامبران و عده اي نيز به حکما و علما منتسب مي نمايند، اما در کل انديشمندان، کمال بشر را اخلاق فاضله مي دانند؛ اگر کسي اخلاقش نکوهيده و بد باطن باشد علم و عمل سبب نجات او نخواهد شد ولي اگر اخلاق کامله و دل خير خواه دارد نقايص علم و عملش (نزد حضرت رحمان) قابل آمرزش است(1) چون اخلاق امري باطني و فطري است لذا باعث مي شود تا علوم و مکشوفات آدمي در خدمت جوامع بشري بوده و دل ها و قلوب انساني به هم نزديکتر و تحمل افراد نسبت به يکديگر بيشتر شده و با تربيت اخلاقي ظرفيت ها فراخ تر شود.
اگر اخلاق الهي در هر علمي وارد شود آن علم رو به کمال مي رود چون بن مايه هاي علم اخلاق بر پايه فضيلت هاي انساني و الهي بنا شده است لذا سعادت و خير جامعه در پويايي و برقرار بودن اخلاقيات در آن جامعه مي باشد، جامعه اي که علم و اخلاق در خرد و کلان آن تاثير گذارد جامعه سر منشا فلاح حقيقي را در خواهد يافت به عنوان نمونه اگر دينداران به اخلاق ديني حقيقي و هنرمندان و مخترعان و مکتشفان و صنعتگران و... هرکدام زيربنا و مبناي علم و عملشان بر بنيان هاي اخلاقي استوار باشد فضايل جامعه رو به تزايد مي رود.
اما در تعريف فضيلت که علماي اخلاق آن را شامل شجاعت، عدالت، عفت و سخاوت تقسيم بندي کرده اند؛ عالم به علم اخلاق ضمن وقوف به حکمت علمي و عملي شجاع و دلير بوده و ضمن شجاعت و جوياي عدالت بودن عفيف و مقيد به ظواهر شرعي و باطني شده و سخي و داراي سعه صدر و علو طبع است، لذا افراد متصف به صفت والاو کامله اخلاقي در تمامي اجزاي زندگي چند روزه دنيوي موجب آرامش و امنيت همنوعان و در کل تمامي جانداران مي شوند و عالمان متصف به علم اخلاق از نعمات و منابع خدادادي و ديگر موجودات به انصاف منتفع مي شوند نه به اسراف.
در حقيقت مردم (و جانداران) از اخلاق شخص بيشتر نفع مي برند تا از علم او و نيز از بد اخلاقي او بيشتر رنج مي کشند تا از بي علمي او، پيامبران هماره به مردم مي فرمودند اخلاق خدايي پيدا کنيد و نمي فرمودند علم خدايي پيدا کنيد، در راحت جامعه و حسن زندگاني جامعه اخلاق فاضله لازمتر است زيرا در جامعه از هر علمي يک نفر عالم کامل باشد سزاوار است اما يک نفر اخلاقي و حتي ده ها هزار هم کافي و وافي نيست. علم انساني و الهي هم از اخلاق نشات گرفته و بد اخلاقي و بي اخلاقي سمي مهلک هم براي ساحت علم بوده و هم براي ساحت معنوي جامعه.
بزرگي مي فرمايد: اخلاقي گر بي علم باشد محبوب و محل عواطف جامعه است اما عالم بد اخلاق منفور ملت است و محبت و نفرت بزرگترين دليل اثبات و نفي است.
اما الگو در جوامع مسلمين و علي الخصوص جامعه شيعه ايراني منش قرآني حضرت ختمي مآب(ص) و ائمه طاهرين(ع) است که تا پايان عالم به نور و حقيقت محمدي روشنگر قلوب آزادگان راستين و اخلاقيون والاخواهد بود.
اخلاق جوانمردي
اخلاق در آموزههای جوانمردی چه در دوران باستان و آیینهای کهن این سرزمین و چه بعد از اسلام و پیوند با تعالیم عالیه پیامبر اکرم (ص) دارای اهمیت فراوانی بوده که به تاسی از ایشان حسن خلق از ارکان رکین جوانمردی محسوب شده است و ایرانیان از ابتدا حتی تعلیم و تربیت فرزندان را با مرام و اندیشه جوانمردی که در لایههای گوناگون حیات اجتماعی ایرانی رسوخ نموده مد نظر قرار میدادند.
هوشنگ شکری در رابطه با التزام ایرانیان به اصول و آداب تعلیم و تربیت جوانمردی مینویسد:
با دقت در اندرزنامههایی که به عناوین مختلف توسط حکما و فرزانگان ایرانی جهت تعلیم و تربیت فرزندان این سرزمین کهن پدید آمده مانند جاویدان خرد هوشنگ و یا اندرزنامه بزرگمهر یا انوشیروان و جاماسب و در قرون بعدی مانند بوستان و گلستان سعدی و قابوسنامه خود موید دقتنظر ایرانیان در امر تعلیم و تربیت فرزندان با آیینهای انسانی و بخصوص سیرت و اندیشههای پهلوانی و جوانمردی و انسانـی در سرای خاکی میباشد.1
التزام به قوانین و آداب و رسوم جوانمردی و در ادوار بعدی فتوت چنان بود که هر فتی و جوانمرد ملزم به اجرای این اصول اخلاقی میبود چنانچه حتی عامه مردم نیز جرگهها و حلقههای جوانمردان را مترادف و متصف به صفات نیک مفروض نموده و به محض برخورد با جوانمردی از دیار فتوت خصال نیک وی در اذهان تداعی کرده و همواره انتظار ظهور و بروز فعلی صواب و نیک از وی را داشتند.
در این جرگهها قوانین جوانمردی آنچنان حاکم بود که در صورت عدم رعایت اصول اخلاقی از سوی جوانمردان یا فتیان مستوجب مجازات از طرف بزرگ و پیر فتیان شده و حتی در مواردی نیز منجر به خراج و طرد فرد خاطی از جرگه فتوت میگشت:
«یک فتای واقعی بایستی به سیره جوانمردی و جوانمردان متصف باشد و از کردار و اندیشه و زبان چنین رهروی به جز جوانمردی نتراود و چنان بزید که نه به جوانمردی در ظاهر بلکه به فتوت در باطن و زوایای پنهان متصف شده و در همه دوران زندگی در غمها و شادیها و در خوشی یا ناخوشیها و سختیها تا هنگام مرگ پا از دایره جوانمردی بیرون نگذارد و به ناجوانمردی شمشیر از نیام بیرون نیاورده از قدرت روحی و جسمی خود صرفا در راه مرام و سیرت جوانمردی استفاده نماید.
لذا در تعلیم و تربیت جوانمردان از جهت اخلاقی و ملکات فاضله تلاش فراوانی از سوی بزرگان فتوت صورت میگرفت تا طالب و نو آموز را هم از لحاظ جسمی و هم از نظر روحی پرورش دهند که این امر ناشی از عمق و ژرفای تفکر بنیانگذاران و سالکان این آیین است، چرا که در تعالیم جسمی اگر فرد صرفا به پرورش جسم اهتمام ورزد و دارای مهارت و ورزیدگی گردد و از مکارم اخلاق بهرهای نبرده باشد ممکن است برای جامعه و همنوعان
خویش موجبات آزار و اذیت را فراهم آورد و از قوت بازوی خویش در جهت تمایلات نفسانی بهره گیرد و نیز اگر به طور مطلق به تعالیم روحی روی آورد گوشه عزلت اختیار نموده از جامعه رویگردان خواهد گشت.
از این روست که در این مجامع طالب و نوآموز در حین تعلیم و تربیت جسم و روح خویش را توام پرورش داده تا به جوانمردی مبدل گردد که از زور بازوی خویش در جهت رفع تظلمات نوع بشر و امن و آسایش همنوع خویش بهره جسته و خدمت خلق کند تا از قِبَل این امر روح خود را هر چه بیشتر متعالی و منور نماید و مردانه زندگی کرده، مردانه جان سپارد، یعنی هنگام کمک به ضعفا و نیازمندان چنان خاکساری پیشه کند که گویی مشتی خاک است و در میدان مواجهه با خصم چون شیر، دست به شمشیر آماده جانفشانی و دفاع باشد.
صاحب رساله قشیریه مینویسد:
بدان فتوت آن بود که بنده دائم در کار غیر خویش مشغول بود. پیامبر(ص)گفت که همیشه خداوند ـ عز و جل ـ در روایی حاجت بنده بود تا بنده در حاجت برادر مسلمان بود.
خوی و خصال جوانمردی و فتوت در این سرزمین چنان بوده که حتی اصطلاحات خاصه فتوت و جوانمردی در محاورات اجتماعی و در میان توده جامعه نفوذ و رواج یافته و حتی ادبیات غنی ایران نیز تاثیرات بسزایی از این امر یافته است. برای نمونه حافظ میفرماید:
زان طره پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم/ از بند و زنجیرش چه غم آنکس که عیاری کند
یا شیخ اجل سعدی میفرمایند:
جوانمردی و لطف است آدمیت/ همین نقش هیولایی مپندار
و نیز منوچهری میسراید:
ناجوانمردی بسیار بود گر نبود/ خاک را از قدح مرد جوانمرد نصیب
همچنین اصطلاحات متداولی چون سرهنگ، میر، مردی، شیرمردی، حق نمک و... از الفاظ خاص جوانمردان و فتیان پیشین بوده که داخل در محاورات عموم مردم گشته است.
در کل تعالیم فتوت و آموزههای جوانمردان آزاده این خاک پاک که متاثر از تعالیم قرآنی و سیره حضرت ختمی مآب(ص) و فتوت مولای متقیان(ع) و سلاله حضرت است با پیشینه سترگ حکمت متعالی ایران باستان، اخلاقی ناب ارائه مینماید که میتواند اگر همهگیر شود آحاد جامعه را به سوی تعالی و ترقی سوق داده موجب آثار خیر و مبارکی گردد.
هوشنگ شکری